خاطرات جالب نصرت کریمی از پشت صحنه "دایی جان ناپلئون": آن لحظه که پرویز فنیزاده تغییر نقش داد.
۱_در
تاریخ اول مرداد ۱۳۵۴، ناصر تقوایی طی تماس تلفنی به من اظهار داشت: «تا
چند روز دیگر باید کلید دوربینی را بزنم. آقایان انتظامی و نصیریان، برای
دو نقش اول دایی جان و آقاجان در نظر گرفته شده بودند، ولی به علت شرکت در
چند فیلم، نمیتوانند به مدت پنج ماه، اوقات خود را به طور تمام وقت در
اختیار من بگذارند. دستم توی حناست: آیا تو فرصت داری یکی از این نقشها را
به عهده بگیری؟» من در آن زمان، فیلم «خانه خراب» را به پایان رسانده بودم
و مشغول نوشتن فیلمنامه سریال «خسرو میرزای دوم» بودم. بنابراین
میتوانستم ضمن نوشتن فیلمنامه، با ناصر تقوایی هم کار کنم.
با
پیشنهادش موافقت کردم و همان دم، مرا به دفتر کارش که در محل فیلمبرداری
بود دعوت کرد. او نقش «آقاجان» را برای من در نظر گرفته بود. من دوست داشتم
نقش «مش قاسم» را بازی کنم، اما ناصر گفت آن نقش را به فنیزاده داده
است. همان روز قراردادی به مدت پنج ماه، از قرار ماهی ده هزار تومان با
من منعقد شد، که بعدا یک ماه دیگر تمدید شد: چون فیلمبرداری این سریال شش
ماه طول کشید.
تقوایی که در جستوجوی یافتن هنرپیشهای برای ایفای
نقش دایی جان بود، در این مورد دوستانه با من صحبت کرد. گفتم بازیگران
استخواندار و با تجربهای وجود دارند که من از جوانی که وارد تئاتر شدم
آنها را میشناسم.
این
بازیگران کارکشته که در دهه بیست در اوج شهرت بودند، سالها است که از کار
تئاتر، خود را کنار کشیدهاند. عده ای را نام بردم مثلِ گرمسیری، تفرشی،
آزاد، نقشینه، ایروانلو، مجید محسنی، وثوق و دیگران. با توافق تقوایی،
بلافاصله با عدهای از بازیگران قدیمی تماس تلفنی گرفتم و کسانی که دعوت به
همکاری را اجابت کردند به دفتر تقوایی آمدند و هر کدام نقشهای برجستهای
را در این سریال به عهده گرفتند. وقتی نقشینه وارد دفتر شد، تقوایی در
همان برخورد اول گفت: «این دایی جان ناپلئون است!» نقش شمس علی میرزا را به
مرحوم تفرشی آزاد محول کرد. نقش ناظمالحکما را به مرحوم ایروانلو داد.
۲-
اگر تمام خانههای اعیانی و قدیمی تهران را از نظر بگذرانیم، خانهای
مناسبتر از این خانه برای فضای دایی جان ناپلئون، گمان نمیکنم یافت شود.
یک فضای سیزده هزار متری، که یک در ورودی از لالهزار در کوچه بنبست سینما
ملی دارد و در دیگرش از خیابان فردوسی، در کوچه بنبست سیرک است. در این
باغ متروک، شش واحد مسکونی وجود دارد که ساکنین آن در عین اینکه با هم
فامیل هستند، به علت اختلاف سلیقه فرهنگی و عقیدتی، با هم مخالف هستند.
این
محل، خانه اتابک اعظم بوده است که بعدا به اتحادیه فروخته شده و پس از فوت
اتحادیه به ورثه او رسیده است. تالار بنای اصلی که در زمان اتابک ساخته
شده و گویا کتابخانه اتابک بوده است، همان اتاق پذیرایی دایی جان است.
بنای اصلی به سبک معماری اواخر سلطنت ناصرالدین شاه است. بعضی از خانهها
به سبک معماری زمان احمدشاه و برخی به سبک معماری زمان رضاشاه است.
ساکنین
این خانهها که ورثه دست چندم اتحادیه هستند و روابط خوشی با هم ندارند،
فقط به مرمت و نظافت خانه خود میپردازند و توجهی به فضای عمومی این
مجموعه، طی سالیان نداشتهاند: لذا فضای عمومی به شکل باغ مخروبهای به نظر
میرسید. شنیدم که تلویزیون برای مرمت فضای عمومی و نمای ساختمانها، در
حدود یک صد و پنجاه هزار تومان هزینه کرده است. این مبلغ در آن زمان، برابر
قیمت یک آپارتمان صد و پنجاه متری در شمال شهر بود.
۳- در اینکه
سریال دایی جان، بهترین سریالی است که تابه حال در ایران ساخته شده، همگان
متفقالقول هستند. بنابراین، اثبات آن بحثی نمیطلبد. عواملی که در موفقیت
چشمگیر این سریال سهیم هستند، به ترتیب اهمیت، به قرار زیر است:
مهمترین
عامل، سهم مولف کتاب دایی جان ناپلئون، آقای ایرج پزشکزاد است. به گمان
من، این اثر، نخستین و بهترین رمان طنزآمیز تاریخ ادبیات ایران است. این
نویسنده، داستانهای طنزآمیز دیگری - مثل ادب مرد به ز دولت او، ماشاالله
خان در دربار هارونالرشید و... - نیز تالیف کرده است. اما دایی جان
ناپلئون از نظر کیفیت ادبی طنزآمیز، چندین سر و گردن از سایر آثار او
بالاتر است.
کتاب دایی جان، حتی به زبان انگلیسی ترجمه و منتشر شده
است و در امریکا و اروپا، مورد استقبال قرار گرفته است. در این کتاب،
شخصیتپردازی و روابط آدمها و فضاسازی، بسیار ملموس و از نظر روانشناختی،
بسیار عمیق است. پنداری نویسنده با شخصیتهای این رمان، سالها زندگی کرده
و خصوصیات اخلاقی آنها را از بیخ و بن میشناسد.
گویی راوی داستان
(سعید) کسی جز خود نویسنده نیست و دیگران، اقوام و معاشرین خانوادگی او
هستند. وقایعی که در داستان میگذرد را انگار نویسنده با گوشت و پوست خود
لمس و عمیقا احساس کرده است. نویسنده، احساسهای واقعی خویش را با توان
استعداد ذاتی طنزپردازی پیوند زده و این اثر ادبی طنزآمیز منحصر به فرد را
به وجود آورده است. دومین عامل موفقیت این سریال، آقای ناصر تقوایی،
کارگردان هنرمند و آشنا به تکنیک و زبان سینما است. تقوایی با برگردان این
رمان به فیلمنامه، کارگردانی خلاق و هنرمندانه، تمام وقایع و شخصیتهای
داستان را درخشانتر از رمان ارائه داده است. من در مدت شش ماه فیلمبرداری،
از نزدیک شاهد فعالیت و خلاقیت او بودم که با وسواس، دلسوزی، عشق عمیق و
ایثارگرانه کار میکرد.
تقوایی در بازی گرفتن از بازیگران، کار با
دوربین و بیان سینمایی این اثر ادبی، تسلط داشت. با وجودی که از من خواسته
بود اگر چیزی به ذهنم میرسد با او در میان گذارم، من در جریان فیلمبرداری
اصلا فراموش کردم که به غیر از بازیگر، سناریست و کارگردان هم هستم، و با
تمام وجود فقط مثل یک بازیگر، خود را در اختیار کارگردان گذاشته بودم.
رهنمودهای تقوایی را به دقت گوش میکردم و در حد اعلای توان به اجرا
میگذاشتم.
در این سریال تهیهکننده و کارگردان، یک نفر بود: ناصر
تقوایی. وقتی منبع مالی در اختیار کارگردان خلاق و هنرمند قرار گیرد، او
میداند کجا میتواند بدون اینکه به کیفیت کار لطمه وارد شود صرفهجویی کند
و در کدام صحنهها ضرورت دارد سرکیسه را شل کند تا کیفیت کار به حد اعلا
برسد، و ضمنا از حیف و میل و سوءاستفادههای مالی هم جلوگیری شود. تقوایی
برای مرمت فضای عمومی آن محوطه سیزده هزار متری و اجاره اشیای آنتیک به
اندازه کرایه شش ماهه آن محل هزینه کرد. اگر بودجه در دست یک تهیهکننده
بود، برای سود بردن بیشتر، در این مورد آنقدر صرفهجویی میکرد تا به کیفیت
فضای داستان لطمه جبرانناپذیر میخورد. عامل دیگر، شرکت بازیگران کار
کشتهای است که به طور اتفاقی در آن مدت شش ماه، اشتغال دیگری نداشته و
تمام وقت در اختیار کارگردان بودند.
البته در اواخر کار، غرغرهای
بعضی از همکاران شنیده میشد. من به عنوان ریش سفید به کمک ناصر شتافتم و
با یک سخنرانی مختصر، برای همه توضیح دادم که اگر این سریال موفق شود و گل
کند افتخارش متعلق به همه ما خواهد بود: بنابراین به مصلحت همه ما است که
تا پایان کار با آقای تقوایی، همکاری صمیمانه داشته باشیم. یکی از همکارانی
که در موفقیت سریال دایی جان موثر بود، خانم شیخالاسلامی مدیر تدارکات
بود.
او بسیار فعال، دلسوز، با انضباط و دارای وجدان کار حرفهای
بود. خانم شیخالاسلامی بدون سروصدا، تمام کارهای تدارکاتی را ردیف میکرد.
مدیریت منضبط و درست، موجب سلامت محیط کار شده بود. در چنین محیطی، تمام
بازیگران، کادر فنی، دستیاران و حتی سیاهی لشکرها، با عشق و علاقه، همکاری
میکردند. کار از هفت صبح شروع میشد و نیمه شب به پایان میرسید، اما کسی
احساس کسالت نمیکرد. کارگردان سریال، چون خود مقاطعهکار بود، با دست و
دلبازی به مرمت آن مجموعه به هم ریخته همت گماشت و بودجه قابل ملاحظهای به
اجاره اشیای عتیقه اختصاص داد،
که در بالا بردن کیفیت فضای سریال
موثر بود. اما نباید تصور کرد اگر هر کس دیگری چنین کند سریالی در سطح دایی
جان ناپلئون به وجود خواهد آمد. عمدهترین عوامل در موفقیت این سریال، متن
اصلی کتاب، تقوایی به عنوان کارگردان خلاق و سناریست و بازیگران کارکشته
هنرمند بودند. بازیگرانی که علاقهمند به کیفیت کار بودند. آنها حتی با
دستمزد کمتری با تقوایی همکاری کردند.
نگارنده به عنوان کسی که بیش
از نیم قرن در هنر نمایشی ایران فعال بوده است، به خود اجازه این پیشگویی
را میدهد: سریال دایی جان ناپلئون که بهترین سریال تلویزیونی ایران تا این
زمان است، قرنها برای نسلهای آینده قابل تماشا خواهد بود و مورد تحسین
قرار خواهد گرفت. این سریال از نظر روانشناختی، جامعهشناختی و هنر
نمایشی، یکی از ماندگارترین آثار خواهد بود. علاوه بر همه اینها، فضا و
اجتماع قبل و بعد از شهریور ۱۳۲۰ را به طور ملموسی به تماشاگر نشان میدهد.
دایی
جان نماد تفکر فئودالی و آقاجان نماد تفکر تجددطلبی دوران پهلوی هستند. به
ویژه تجددطلبیای که مظاهر اجتماعی غرب را به طور سطحی و با زور نظامیان
به جامعه ایران تحمیل کرده بود، بدون توجه به تفکر فلسفی دوران رنسانس که
زیربنای تمدن مدرن غرب است، یعنی بسنده کردن به تعویض لباس و کشف حجاب که
ظواهر تمدن مدرن غرب است،در این سریال به خوبی به نمایش درآمده است. بهترین
نماد این کپیبرداری از مظاهر تمدن غرب، شخصیت اسدالله میرزاست. نقشهای
کوچک این سریال را بازیگران با استعداد تئاترهای لالهزاری، مثل ورشوچی،
دودکار و پروین سلیمانی به عهده داشتند که نقشهای خود را به طور چشمگیری
خوب بازی کردند.
۴- خاطرهای که هیچگاه فراموش نمیکنم در ارتباط
با زندهیاد فنیزاده است. با عدهای از بازیگران که کار نداشتند، در
گوشهای از باغ استراحت میکردیم. فیلمبرداری در گوشه دیگری از محوطه در
جریان بود. فنیزاده با لباس و گریم (مش قاسم)، تقلید رقاصههای نمایش
روحوضی در عروسیها را درمیآورد، که ضمن رقص، با جاهلهای محله قرار
ملاقات میگذارند. او با اطوارهای اغراقآمیز، همه را از خنده روده بر
کرده بود.
ناگهان دستیار کارگردان از آن گوشه باغ که محل فیلمبرداری
بود فریاد زد: «آقای فنیزاده، مش قاسم!» فنیزاده با شنیدن اسم مش قاسم
ناگهان حالت چهرهاش عوض شد. کنار لبهایش به طرف چانهاش کشیده شد، چشمان
شاد و شنگولش، بیحال و غمانگیز شد و با تمام سلولهای وجودش به جلد مش
قاسم خزید. کمی قوز درآورد و لخ لخ به طرف محل فیلمبرداری رفت. این تغییر
ناگهانی از شخصیت رقاصه روحوضی به شخصیت مش قاسم را در یک آن مشاهده کردم و
در دل به او آفرین گفتم. زندهیاد فنیزاده در نقش مش قاسم بازی نمیکرد،
ادای شخصی به نام مش قاسم را در نمیآورد،
او با تمام سلولهای
وجودش در نقش مش قاسم زندگی میکرد. در صحنهای که دایی جان در آلاچیق
نشسته و به مش قاسم که در آستانه در آلاچیق ایستاده فرمان میدهد که طناب
دار برای اعدام دزد برپا کند، مش قاسم که همیشه خود را موظف به اجرای فرمان
ارباب میپندارد، از اینکه باید جان انسانی را بگیرد گرفتار تنش عصبی شده
است. میخواهد وساطت کند شاید دایی جان از سر تقصیر دزد بگذرد، ضمنا دلش به
حال محکوم به اعدام میسوزد، در حالی که تمرد از فرمان ارباب را جایز
نمیداند و از این بابت احساس گناه دارد چند حالت احساسی متضاد: فرمان بری
بیچون و چرا، احساس گناه از تمرد، دلسوزی به حال محکوم و دلهره از اجرای
حکم اعدام که باید به دست خودش انجام شود و التماس برای متوقف کردن حکم
اعدام. تمام این احساسهای نهان متضاد، در حالت چهره، گفتار و نگاه
فنیزاده منعکس بود. من در کنار دوربینی ایستاده بودم و بازی هنرمندانه
فنیزاده را تماشا میکردم که به طور حیرتآوری تمام این احساسهای متضاد
را ارائه میداد. افسوس که در این صحنه، کلوزآپ از چهره فنیزاده گرفته نشد
تا تماشاگر هم حالات بغرنج، متضاد و عمیق او را آن طور که بود دریافت کند.