گفتگوی آزاده نامداری با روزبه نعمت اللهی درباره زندگی شخصی اش!


گفتگوی آزاده نامداری با روزبه نعمت اللهی درباره زندگی شخصی اش!
اتفاق‌های تاثیرگذار روی من همیشه بزرگ نیستند، گاهی از کمترین و بی‌ربط‌ترین اتفاقات درس‌های بزرگی می‌گیرم.
  
روزبه نعمت اللهی خواننده‌ای که کم و بیش می‌شناختم‌اش، روزی زندگی‌اش برایم خاص شد که عکس‌هایش را در صفحه شخصی‌اش میان برف و در دل طبیعت دیدم. متوجه شدم مدتی است در شهر زندگی نمی‌کند. چندبار درباره موضوعات مختلف با هم بحث کردیم اما در حقیقت اصلا هم عقیده نبودیم و این تفاوت زیاد مرا ترغیب کرد با او گفت‌وگو کنم تا همه کسانی که روزبه نعمت‌اللهی را کم می‌شناسند، با ابعاد شخصیت او آشنا شوند.

او به نظر من به‌شدت مهربان و احساساتی است اما لجباز و یک دنده. دنیایش آنقدر بزرگ است که هیچ چیز را مدت‌هاست برای خودش نمی‌خواهد. من هم مثل خیلی‌های دیگر نتوانستم او را راضی کنم که به شهر بازگردد و کمی عادی‌تر زندگی کند. شاید برای این سرسختی باید به او تبریک گفت.

از کودکی چه خاطره‌ای دارید؟
در بچگی در مدرسه اگر معلم از من سوال می‌پرسید چند تا سوال بعدی را هم جواب می‌دادم تا به او ثابت کنم همه درس‌هایم را بلدم؛ حالا نمی‌توانم یک جا بمانم و خیلی بی‌قرار هستم. این مهم‌ترین دلیل برای همیشه کوچ‌کردن‌ام‌است.

یعنی شما در کودکی بیش‌فعال بودید؟
بله؛ پزشکان همیشه این را به من می‌گویند. در کودکی هم همین‌طور بودم و پدر و مادرم برای بزرگ کردن من خیلی سختی کشیده‌اند. همیشه یا بالای درخت بودم یا در حال شیطنت کردن. در خانه‌مان یک درخت بزرگ بود که هر وقت کار اشتباهی می‌کردم، سریع بالای آن درخت می‌رفتم و دیگر کسی به من دسترسی نداشت.

کسانی که بیش فعال هستند حساسیت‌های بیشتری نسبت به افراد عادی دارند، آیا مرور زمان تغییری در شما ایجاد کرده است؟
بله؛ متاسفانه یا خوشبختانه من خیلی به مسائل حساس هستم. هیچ چیزی در مرور زمان نتوانسته احساسات من را تغییر دهد. حتی رنج‌ها و سختی‌هایی و حتی خوشی‌هایی که داشتم، نتوانستند من را قانع کنند تا احساساتم را تغییر بدهم. حتی این احساسات در خیلی مواقع به من آسیب رسانده‌ اما باز هم آن را تکرار می‌کنم به عنوان مثال اعتماد کردن به آدم‌ها را دوست دارم با اینکه از این موضوع خیلی ضربه خورده‌ام. همه را دوست دارم حتی کسانی که شاید دشمنم باشند.

اینها که می‌گویید کمی شبیه شعار است؛ قبول دارید؟
شما می‌توانید تمام اینها را از کسانی که اطراف من زندگی می‌کنند، بپرسید. هر کسی که به من بدی می‌کند راستش را بخواهید اصلا بلد نیستم که با او برخورد کنم. حتی گاهی شاید دلم بخواهد انتقام بگیرم اما راهش را بلد نیستم.

 از چند سالگی به بعد دیگر این احساسات تغییر نکرده‌اند؟
من از کودکی فکر می‌کردم خیلی آدم بزرگی هستم. فکر می‌کردم خیلی بیشتر از آنچه که باید می‌فهمم. همیشه دوست داشتم مدیریت کنم به همین خاطر چند نفر را همیشه در اطراف خودم داشتم و آنها را رهبری می‌کردم. در مدرسه گروهی داشتم که برای خودم یک امپراتوری درست کرده بودم.

برای خانواده‌تان فرزند خوبی بودید؟
نه چندان متاسفانه. در کودکی خیلی آنها را اذیت کردم و وقتی بزرگ شدم به خاطر اینکه تفکرات خیلی عجیبی داشتم آنها‌ را همیشه غافلگیر می‌کردم. بعضی وقت‌ها همه زندگی را جمع می‌کردم و در بیابان چادر می‌زدم.

چرا تا این حد متفاوت هستید؟ عمدی است یا غیر عمد این اتفاق افتاده است؟
واقعا دست خودم نیست. بارها سر همین مسائل با خانواده‌ام به بن بست رسیده‌ایم.

از زندگی‌تان چه می‌خواهید؟
من واقعا نمی‌دانم از زندگی چه می‌خواهم به این دلیل که هنوز خودم را کامل نشناخته‌ام و با درون خودم درگیرم.

چند سال‌تان است؟
34 سال

فکر می‌کنید از چند سالگی در زندگی‌تان به ثبات رسیده‌اید؟
اصلا فکر می‌کنم هیچ‌وقت ثبات پیدا نکرده‌ام.

این نوع زندگی برای‌تان سخت نیست؟
نه حالم خوب است برای اینکه همیشه رها زندگی می‌کنم. اگر الان وسط یک غار زندگی کردن حالم خوب باشد، حتما این کار را انجام می‌دهم.

الان هم در بیرون شهر زندگی می‌کنید؟
بله؛ برای اینکه آنجا حالم بهتر است. البته گاهی دلم برای ترافیک شهر تنگ می‌شود. می‌آیم و در ترافیک شهر رانندگی می‌کنم. من برای اینکه خودم را پیدا کنم خیلی کارها کرده‌ام. به عنوان مثال پشت چراغ قرمز شیشه ماشین‌ها را تمیز کرده‌ام فقط برای اینکه غرور خودم را از بین ببرم.

این نوع زندگی کردن را از کسی الگو گرفته‌اید؛ مثلا از پدرتان؟
خیر؛ خانواده من اصلا کارهای مرا درک نمی‌کنند و دوست ندارند من با این روش زندگی کنم. مادرم همیشه نگران من است. پدرم هم فکر می‌کرد روزی از این قالب بیرون می‌آیم اما این اتفاق هرگز نیفتاد.

یعنی خیلی فرد قابل کنترلی نیستید؟
نه؛ اصلا نیستم. به همین خاطر هیچ‌وقت نتوانستم یک زندگی بر اساس استانداردهای جامعه داشته باشم.

تعریف شما از استاندارد چیست؟
استاندارد شاید یک کارمند ساده با روزهای معمولی باشد.

فرد مرتبی هستید؟
شاید در برنامه خورد و خوراکم مرتب باشم.

ساعت خواب‌تان چطور است؟
اصلا مرتب نیست، از به هم ریختگی زندگی همیشه فراری هستم اما تنوع را دوست دارم.

هیچ‌وقت حسرت زندگی یک آدم استاندارد را خورده‌اید؟
هیچ‌وقت به حال هیچ آدمی حسرت نخورده‌ام.

یعنی هرگز نگفته‌اید که کاش دغدغه‌های کمتری داشتم؟
جایگاه خودم را با هیچ کس عوض نمی‌کنم حتی سختی‌هایی که در زندگی داشتم. مشکلات من را محکم‌تر کرد. با تمام مشکلاتی که داشتم هیچ‌وقت نگفتم کارهایی که انجام داده‌ام، اشتباه بوده است.

بنابراین فرد مغروری هستید؟
بیشتر لجباز هستم و فکر می‌کنم کاری که در آن قدم برمی‌دارم حتما نتیجه مثبتی خواهد داشت. حتی اگر بارها به زمین بخورم باز راهم را ادامه می‌دهم.

یعنی فکر می‌کنید هر کاری که انجام بدهید درست است؟ یعنی اگر کسی بگوید راه‌تان اشتباه است به آن گوش می‌دهید؟
شاید گوش کنم اما در نهایت کاری که خودم فکر می‌کنم درست است را انجام می‌دهم. مسائلی در زندگی هست که برای من خیلی مهم است مثل انسانیت و در مقابل آن همه چیز اهمیت خودش را برای من از دست می‌دهد. بابت انسان بودن خیلی تاوان می‌دهم. قانون من در زندگی این است که سالم زندگی کنم. شاید در گذشته اشتباهاتی کرده باشم یا به خیلی از آدم‌ها بدی کرده باشم و اگر کسی این گفت‌وگو را می‌خواند و از من بدی دیده است، دلم می‌خواهد به او بگویم مرا ببخشد. کسی که الان اینجا نشسته و این حرف‌ها را می‌زند هیچ چیز برایش مهم‌تر از انسانیت و راستگویی نیست.

کسی هست که شما آن را نبخشیده باشید؟
من همه را بخشیده‌ام

تا به حال عمدا لج کسی را در آورده‌اید؟
بله و فقط به این خاطر که آنها را از کاری که می‌کرده‌اند، خسته کنم.

چند آدم مهم در زندگی‌تان دارید؟
آدم‌های مهمی به زندگی من آمده‌اند که رفته‌اند.

آدم مهمی در زندگی‌تان دارید که مانده باشد؟
من مسافرخانه بین راهی‌ام.

روش درویش‌ها را برای زندگی‌تان پیش گرفته‌اید؟
نه اصلا. مثل خودم زندگی می‌کنم.

شما طرفداران خودتان را دارید جوان‌هایی که به شما علاقه دارند و ممکن است سبک زندگی شما را تقلید کنند.
کسی این کار را نمی‌کند. فکر می‌کنم زندگی من جذابیتی برای افراد دیگر نداشته باشد، مگر اینکه از یک راه یا یک تفکر خاص به زندگی من برسند. یک جایی از زندگی تصمیم گرفتم چیزهایی که دارم و به دست‌شان آورده‌ام را فکر کنم که ندارم و همه چیز را کنار بگذارم.

الان جایی زندگی می‌کنید که کسی نیست، گوشه‌نشین شده‌اید؟
گوشه‌‌نشین نشده‌ام. من حق زندگی دارم و طبیعت را برای زندگی کردن انتخاب کرده‌ام. فکر می‌کنم کسانی که در شهر زندگی می‌کنند برای زندگی‌شان خیلی ارزش قائل نیستند.

مثل مسافرها زندگی می‌کنید؟
بله؛ تقریبا

یعنی زندگی‌تان را می‌توانید در یک چمدان جمع کنید و راه بیفتید؟
چمدان من همیشه آماده است.

یعنی اگر الان کسی زنگ بزند و بگوید فردا بروید، می‌روید؟
بله؛ می‌روم

یعنی پای‌تان به چیزی بسته نیست؟
نه؛ اصلا به هیچ چیزی وابسته نیستم. در زندگی حالی دارم که با هیچ چیز عوض نمی‌کنم.

چیزهایی که دارید را به آسانی به دست آورده‌اید؟
سختی زیاد کشیده‌ام. از خیلی چیز‌ها گذشته‌ام اما انتخاب خودم این بوده است. خیلی جاها می‌توانستم چیزهایی را انتخاب کنم که شاید مورد قبول خودم نبود اما وجهه خیلی خوبی داشت ولی من احترام به گوش مخاطب را انتخاب کردم. به شعور مخاطبم احترام گذاشتم و سعی کردم هر چیزی را نخوانم و هر کاری را انجام ندهم. کاری ماندگار را منتشر کنم که تاریخ انقضا نداشته باشد.

با اینکه در شهر بزرگ شده‌اید از عهده زندگی روستایی برمی‌آیید؟ اینکه شیر گوسفند بدوشید و از این دست کارها انجام بدهید؟
من خیلی در دل طبیعت بودم اما سه سال است که به صورت جدی در آنجا زندگی می‌کنم. الان وسط جنگل و در دو کلبه خیلی قدیمی زندگی می‌کنم. این کلبه‌ها از کاهگل و چوب هستند و انرژی عجیبی در آنجا وجود دارد. کسی که قبل از من در آنجا زندگی می‌کرده هم همین حال را داشته است. آن را حس می‌کنم و هنوز عکس‌های او در آن خانه وجود دارد و مردم آن روستا فکر می‌کنند من برادر آن فرد هستم با اینکه من هیچ‌وقت او را ندیده‌ام.

قبل از خریدن آن کلبه با یکی از دوستان بالای یک کوه از دور آن کلبه را دیدم و به دوستی که همراه من بود گفتم من یک کلبه شکل آن را وسط مه می‌خواهم. بعد از چند روز با من تماس گرفت و گفت کسی کلبه‌ای را برای فروش گذاشته است و وقتی رفتم دیدم آنجا همان کلبه است. پدر و مادرم از اینکه من در آنجا زندگی می‌کنم مخالف هستند برای اینکه من با هرچیزی که داشتم خداحافظی کردم و آنجا را انتخاب کرده‌ام. پول هیچ‌وقت خوشبختی نمی‌آورد.

هیچ‌وقت از خدا گله‌ای داشته‌اید؟
نه اصلا؛ فکر می‌کنم هر بلایی که سرم آمده حتما حقم بوده است.

شما آدم خاصی هستید؛ این را قبلا کسی به شما گفته است؟
بله؛ اما دوست ندارم خاص باشم چون مردم فکر می‌کنند در حال بازی کردن هستم اما زندگی من این است. حال خوبی دارم. من اگر همه چیزم را هم از دست بدهم باز می‌توانم زندگی کنم.

وقتی اینطور صحبت می‌کنید ممکن است خدا شما را سخت‌تر امتحان کند، نمی‌ترسید؟
من بیمار این هستم که امتحان شوم.

جایی دوست دارید برای سفر بروید که نشده باشد؟
هر جا را که دوست داشته‌ام، رفته‌ام.

شما مرفه بی‌درد هستید؟
نه.

چه چیزی شما را خیلی ناراحت می‌کند؟
بی‌معرفتی آدم‌ها خیلی اذیتم می‌کند.

خودتان بی‌معرفت نیستید؟
من سعی می‌کنم به همه خوبی کنم برای اینکه حال خودم خوب می‌شود اما آدم‌ها مثل یک معتاد هستند که تو برای آنها وقت و انرژی می‌گذاری و آنها را درمان می‌کنی و بعد که آنها وارد اجتماع می‌شوند باز هم خطا می‌کنند و این خیلی غم‌انگیز است.

از کسـی چیــزی یاد ‌گرفته‌اید؟
خیلی‌ها به من بدی کرده‌اند اما من از بدی آنها چیز یاد می‌گیرم و می‌فهمم هنوز آنقدر پخته نشده‌ام که بتوانم اتفاقات را تشخیص بدهم. تا آخر عمر باید یاد بگیریم.

بزرگ‌ترین حسرت زندگیت چیست؟
حسرت نیست اما آرزو دارم یک روز بزرگ‌ترین موسسه خیریه را تاسیس کنم و این کار را در کمتر از 5 سال آینده انجام می‌دهم.

شاید چون شما نیاز مالی ندارید، برای پول کار نمی‌کنید؟
من در دوران زیادی نیاز مالی هم داشته‌ام اما هیچ‌وقت برای پول کار نمی‌کنم. من الان در جنگل زندگی می‌کنم و به پول زیادی احتیاج ندارم. آنجا 20 تا مرغ و خروس دارم. شیر می‌دوشم و از آنچه تولید می‌شود، مصرف می‌کنم. هیزم جمع می‌کنم و هزینه‌هایم به دانه‌ها برای مرغ و خروس‌هایم ختم می‌شود. از چوب‌ها میز و صندلی درست می‌کنم. اینقدر آنجا حالم خوب است که هیچ‌وقت حوصله‌ام سر نمی‌رود. شب‌ها به امید اینکه روز شود می‌خوابم و با اولین نوری که به خانه می‌افتد، بیدار می‌شوم.

بنابراین خانواده‌ات خیلی اذیت می‌شوند؟
بله خیلی اما به هر حال من نتیجه تربیت آنها هستم. پدرم شعر می‌گوید و مادرم می‌خواند. در زمان رشد من حال و هوای آنها روی من تاثیر گذاشته است و الان که شاید کمتر آن حال و هوا را دارند، من بیشتر به چشم آنها می‌آیم.

دوست دارید فرزندی داشته باشید؟
هیچ‌وقت به آن فکر نکرده‌ام. بچه‌دار شدن ثبات می‌خواهد که من ندارم. من حتی فکر نمی‌کنم بتوانم کنار یک نفر زندگی کنم چه برسد به آنکه بخواهم بچه‌دار شوم.

شهرت اتفاق خوبی است؟
قبل از آنکه به آن برسی خیلی خوب است.

حال آدم‌ها خوب نیست به نظر شما؟
اگر با ماشین در خیابان رانندگی کنید، این موضوع را متوجه می‌شوید. اگر کسی به شما راه داد که شما زودتر از او حرکت کنید یعنی آدم‌ها به هم احترام می‌گذارند اما این اتفاق خیلی کم پیش می‌آید. ما صبح که از خواب بیدار می‌شویم پاهای‌مان را روی سر دیگران می‌گذاریم و از روی آنها حرکت می‌کنیم و این عادت ما آدم‌هاست.

خیلی‌ها به من می‌گویند من در این شهر به شهرت رسیده‌ام اما واقعا دلم نمی‌خواهد جایی زندگی کنم که مردمش شبیه من نیستند. مردم انگیزه‌ای برای کمک کردن به هم ندارند. همه چیز زیر سوال رفته است. ما خیلی فردگرا شده‌ایم و جامعه رو به فردگرایی رفته است.

بچه‌های ما درست تربیت نمی‌شوند. ما آنها را مجبور می‌کنیم تا در چند نقش زندگی کنند. از آنها می‌خواهیم در خانه طور خاصی باشند، در مدرسه یکجور دیگر و در کلاس موسیقی یکجور خاصی دیگر و بچه‌های‌مان از بچگی نقش بازی کردن را یاد می‌گیرند.

پس چرا با این همه فکر می‌کنید زندگی زیباست؟
برای اینکه من خواسته‌هایم از زندگی چیز دیگری است و دغدغه‌ام با آنها فرق دارد. من از ثانیه دیگر خودم خبر ندارم. همه همین هستیم. اگر به این واقعیت برسیم که هیچ چیز را نمی‌توانیم با خودمان به آن دنیا ببریم پس خیلی از تلاش‌ها و طعنه زدن‌های‌مان برای پیش رفتن اشتباه است.

بزرگ‌ترین اتفاقی که خیلی روی شما تاثیرگذار بوده، چیست؟
اتفاق‌های تاثیرگذار روی من همیشه بزرگ نیستند، گاهی از کمترین و بی‌ربط‌ترین اتفاقات درس‌های بزرگی می‌گیرم.

حالا که تا این حد اهل سفر هستید، همسفر هم دارید؟
هر کسی بخواهد می‌تواند با من همسفر باشد. من حال خودم را دارم.

آرزو دارید زمان به عقب برگردد و کارهایی را انجام ندهید؟
نه اصلا؛  اگر برگردم تمام این کارها را دوباره انجام می‌دهم حتی اشتباهاتم را دوباره تکرار می‌کنم برای اینکه از آنها درس گرفته‌ام. من اصلا به هدف‌ها فکر نمی‌کنم اما مسیر هدف برایم مهم است و از مسیر لذت می‌برم. شاید هرگز عمرم به هدف رسیدن نکشد اما مسیری که رفتم را دوست داشتم. مثلا در سفر همه گاز می‌دهند تا زود برسند اما ممکن است هیچ‌وقت رسیدنی نباشد پس بهتر است از راهی که می‌رویم لذت ببریم.

از اینکه آدم‌ها می‌دانند شما چه کسی هستید، خوشحالید؟
یک جاهایی بله و یک جاهایی خیر.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.