اواسط
دی ماه سال 1357 "رمزى کلارک"، دادستان کل اسبق آمریکا، "ریچارد فالک"،
استاد دانشگاه پرینستون در ایالت نیوجرسى و رئیس بخش مطالعات خارجى آن، و
"دان لوئى" نماینده سازمانهاى مذهبى آمریکا براى بررسى وضعیت ایران که در
آن روزها شاهد سرکوب معترضان توسط ساواک و ارتش بود، به تهران سفر کردند.
هر سه نفر، از رهبران جنبش مخالف با جنگ ویتنام و شرکت فعال آمریکا در جنگ
بودند. اینان پس از بازدید از تهران، در راه بازگشت در پاریس توقف کردند و
در روز 6 بهمن سال 57 با امام خمینى دیدار و مذاکره نمودند.
در این
دیدار که "ابراهیم یزدی" نقش مترجم را عهدهدار بود، حضرت امام به سه سؤال
فالک در مورد سیاست خارجی حکومت شیعی، روش برخورد با گروههای چپ در
جمهوری اسلامی و روش ترمیم خرابیهای حاصل از تأثیر امپریالیسم فرهنگی بر
روابط اجتماعی و فرهنگی مردم پاسخ دادند و در آخر در پاسخ به آرزوی انتقال
قدرت در ایران به طور سریع و با آرامش و نیز تحقق وعده عدالت در ایران و
روابط مناسب و دوستانه مردم این کشور با آمریکا، امام فرمودند، ما هم
امیدواریم و ضمناً دخالت نابهجای قدرتهای غربی و بهویژه آمریکا در امور
ایران را محکوم کردند.
اکنون 36 سال از دیدار آن گروه سه نفره با
امام میگذرد و رمزی کلارک داستان کل آمریکا در سالهای 1342 تا 1345، بیش از
88 سال سن دارد. تلاش کردیم تا به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی با
او درباره خاطراتش از اولین دیدار با امام صحبت کنیم اما او به دلیل کهولت
سن و مشغله زیاد بسیار پراکنده صحبت میکرد و به غیر از دو الی سه خاطره
کوتاه چیز زیادی به خاطر نمیاورد.
رمزی کلارک، دادستان کل سابق آمریکا این گونه توضیح میدهد:
از
سال 1976 تا انقلاب اسلامی، چندین بار به ایران سفر کردم. در آن زمان هیچ
سمت دولتی نداشتم. پایان سمت من به عنوان دادستان کل آمریکا به حدود 10 سال
قبل از اولین سفرم به ایران برمیگردد. آنچه باعث شد به ایران سفر کنم،
نگرانی زیاد دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا از سرکوب گسترده انقلابیون توسط
پلیس و نیروهای امنیتی رژیم شاه بود.
دوستی داشتم که فرزند یکی از
آیتاللههای معروف ایران بود. او را به خاطر مبارزات انقلابی از ایران
تبعید کرده بودند. متاسفانه اسم او را به خاطر نمیاورم. این دوست من درباره
وضعیت سرکوب معترضان و انقلابیون در ایران توضیحات زیادی به من میداد.
زمانی که به ایران سفر میکردم، یک وکیل بودم که صرفاً علاقه زیادی به
پرونده های بینالمللی داشت. آن زمان روی پرونده ای در پاکستان کار
میکردم. برای مراجعه به پاکستان از آمریکا نمیتوانستم پرواز مستقیم انجام
بدهم و مجبور بودم ابتدا در ایران توقف کنم و به همین سبب با شرایط ایران
بیشتر آشنا شدم.
دانشجویان ایرانی زیادی در آمریکا به خصوص در
کالیفرنیا و تگزاس درس میخواندند. در تگزاس دانشگاهی وجود داشت که 30
دانشجوی ایرانی در آن تحصیل میکردند. یادم هست دانشجویان ایرانی از تلفن
این دانشگاه آنقدر با ایران تماس گرفته بودند که هزینهاش برای دانشگاه
مبلغ قابلتوجهی شده بود. به همین خاطر، یکی از مسئولین این دانشگاه، همه
دانشجوهای ایرانی را در سالن ورزش جمع کرد و گفت یک نفر باید اعتراف کند که
چه کسی این همه تماس با ایران گرفته است.
اولین
باری که با امام دیدار کردم، در منطقه ای در حوالی پاریس بود. در اولین
دیدارمان، من زودتر از او سر قرار رسیدم. هوا سرد و مرطوب بود. سه چادری که
در آن محل نصب کرده بودند، به هم راه داشتند تا برای رفتن از یک چادر به
چادر دیگر مجبور نباشیم در آن هوای سرد به فضای باز برویم. امام وارد چادر
شد و بدون آنکه به ما نگاه کند، با حالتی بسیار ناراحت از مقابل ما عبور
کرد.
بعداً متوجه علت ناراحتی آیت الله شدیم. وقتی خودروی حامل آیت
الله پشت چراغ قرمز ایستاده بود، از پنجره ماشین به بیرون نگاه انداخته
بودند و چشمشان به مجلهها و نشریاتی افتاده بود که روی کیوسک روزنامه
فروشی در کنار خیابان بود. روی جلد بعضی از این نشریات تصاویر نامناسبی از
زنان چاپ شده بود و آیت الله از دیدن این منظره به شدت ناراحت شده بود طوری
که از شدت ناراحتی، جسماً هم بیمار شده بود. 30 دقیقه طول کشید تا آیت
الله به شرایطی برسد که بتواند با ما ملاقات کند. آیت الله نزد ما آمد و
عذرخواهی کرد که دیر آمده است و با ما به صحبت نشست.
امام همیشه
سخاوتمند و خوشرو بود. سال اولی که ایشان به ایران برگشت، تمایل داشت در
قم بماند. با این حال، بازرگان که من دوستی دیرینهای با او داشتم،
نمیتوانست بدون کمک و حمایت امام، کشور را اداره کند، بنابراین از من
خواست تا با او به قم بروم تا بتوانیم امام را متقاعد کنیم به تهران برود و
حمایت بیشتری از بازرگان بکند. بازرگان در آن زمان آدم شناخته شدهای
نبود و کسی از او حرفشنوی زیادی نداشت.
وقتی به قم رسیدیم، فهمیدیم
که امام میخواهد بعد از ظهر همان روز به سفر برود. از من هم خواست با او
بروم. بنابراین بازرگان مجبور شد تنها به تهران برگردد و نتوانستیم خواسته
خود را مطرح کنیم.
خیلیها
در آن زمان معتقد بودند که انقلاب ایران موفق نخواهد شد، اما من وقتی قبل
از پیروزی انقلاب به ایران سفر کردم و شاهد تظاهراتهای گسترده مردمی بودم،
به خودم گفتم امکان ندارد این انقلاب پیروز نشود. اعتراضات مردم صلحآمیز
بود، در حالی که در مقابل آنها، سربازهای ارتش با اسلحه صف کشیده بودند.
زنها و دختران جوان شاخههای گلی را که داشتند داخل لوله اسلحه میگذاشتند
و میگفتند: "چرا ما را میکشید؟ ما خواهران شما هستیم."
آن سال،
کشتار گستردهای در میدان ژاله اتفاق افتاد و هزاران نفر کشته شدند. از
هلیکوپتر به سمت مردم تیربار شلیک میکردند، اما معلوم بود شاه هرچه قدر هم
که سرباز و اسلحه داشت و از جانب خارجیها حمایت میشد، باز هم نمیتوانست
مانع مردم و انقلابشان شود.
آیت الله بیشک مردی بسیار بزرگ، مدبر،
مطلع، شجاع، قوی و اخلاقمدار بود. تنها فردی بود که میتوانست از فروپاشی
کشور در آن مقطع پرتنش بعد از فرار شاه، جلوگیری کند.
یکی از
خاطراتی که من از آیت الله دارم و هیچ گاه فراموش نمی کنم این است که وقتی
من در ایران بودم، برخی به من نیش و کنایه میزدند که چرا رئیسجمهورتان
اینگونه رفتار میکند. آیت الله هیچگاه اینگونه برخورد نمیکرد. اگر هم
گاهی حرف از "جیمی کارتر" رئیسجمهور وقت آمریکا میزد، فقط شوخی بود و
سربه سر من میگذاشت، به گونهای که مطمئن باشد ناراحت نمیشوم.