کارآگاهان
پایگاه دوم پلیس آگاهی تهران چند روز قبل اعضای باندی را دستگیر کردند که
از شهروندان جیببری میکردند. گفتوگو با یکی از اعضای این گروه را در
ادامه بخوانید. او میگوید ماهانه به طور معمول ۱۰ میلیون تومان در ماه از
همین طریق درآمده داشته است.
متهم، سوژههای موردنظرشان را بهعنوان
مسافر سوار خودرو میکردند و سپس دست به سرقت میزدند. یکی از اعضای این
باند جوانی ١٨ساله بهنام محمدعلی است که پدرش نیز از جیببرهای شناختهشده
تهران محسوب میشود.
پدر محمدعلی بهنام علیحیدر آخرینبار سال٩٠
توسط پلیس دستگیر و به ٤٠ سال زندان محکوم شد. او اکنون دوران محکومیتش را
سپری میکند و محمدعلی در این مدت جای پدر را گرفته و سرقتهای متعددی
انجام داده؛ بهگونهای که بازپرس پرونده برای شناسایی شاکیان خواستار
انتشار تصویر بدون پوشش او شده است. این جوان در مصاحبهای داستان زندگیاش
را شرح داده است:
اولینباری که مرتکب جرم شدی چه زمانی و جرمت چه بود؟ دوسال پیش بود. گواهینامه جعل کردم.
چرا و چطور این کار را انجام دادی؟ آنموقع
سنم کم بود و عشق ماشین بودم. میخواستم پشت فرمان بنشینم، برای همین به
یکنفر ٢٠٠هزارتومان دادم و برایم گواهینامه جعل کرد اما بعد از مدتی که
پشت فرمان نشستم، گیر افتادم.
چه شد که جیببر شدی؟ پدر و عمویم هم جیببر هستند. یکی از دوستان پدرم هم در درگیری با پلیس گلوله خورد و کشته شد.
یعنی جیببری را از آنها یاد گرفتی؟ نه.
از فامیلهایمان یاد گرفتم و بعد هم با همانها میرفتم جیببری. البته
اول من راننده بودم، بعد که کار را یاد گرفتم جیببری کردم. این مربوط به
سابقه قبلیام است.
چطور شد، فهمیدی که پدرت جیببری میکند؟ از
بچگی میدانستم پدرم خلاف میکند. او همیشه زندان بود. الان هم زندان است.
٤٠سال حبس دارد. سه، چهارسال پیش بود که فهمیدم جیببر است.
چقدر سابقه داری؟ با این دفعه میشود سه فقره.
یعنی قبل از این دو بار زندان بودی؟ بله، یکبار بهخاطر جعل و یکبار بهدلیل جیببری.
چقدر درس خواندهای؟ تا اول راهنمایی.
بعد از آن سر کار رفتی؟ نه. هیچکاری نمیکردم. تنها منبع درآمد من و شغلم، جیببری بود.
آخرین بار کی از زندان آزاد شدی؟ دوماه پیش. من جیببری را از ١٦ یا ١٧سالگی شروع کردم.
بعد از آن دوباره جیببری را شروع کردی؟ بله، البته هرروز برای سرقت نمیرفتیم. هفتهای دو، سهروز میرفتیم و روزانه جیب چهار یا پنجنفر را میزدیم.
شگردتان برای سرقت چه بود؟ معمولا
سهنفری و گاهی هم چهارنفری میرفتیم. یکی راننده بود؛ یکی جلو و یکی هم
عقب مینشست، و من کار اصلی را میکردم. دستم را آتل میبستم و به مسافری
که سوار میشد، میگفتم دستش را بگذارد پشت من که به دست من نخورد. بعد به
بهانه اینکه در باز است خودم را به او نزدیک میکردم و در فرصتی که حواسش
به در بود، جیبش را میزدم.
از چندنفر با این روش دزدی کردی؟ دقیق نمیدانم. شاید ١٠٠نفر. الان ٣٠شاکی دارم.
آیا در این ١٠٠ مورد پیش آمد کسی متوجه شود؟ آره،
چندنفری فهمیدند. اگر کسی میفهمید معمولا در را باز و او را از ماشین به
بیرون پرت میکردیم. گاهی هم مجبور میشدیم پول او را بدهیم. در این صورت
راننده خودش را به آن راه میزد و وانمود میکرد ما را نمیشناسد. گاهی هم
از اسپری اشکآور استفاده میکردیم که درواقع زورگیری بود نه جیببری.
همدستانت را از کجا پیدا کردی؟ من که از زندان آزاد شدم، خودشان سراغم آمدند.
آنها چندسال دارند؟ سه
نفرشان همسن من هستند و نفر چهارم هم ٤٠ساله است. آن سهنفر بچهمحلم
هستند و آن یکی هم راننده آژانس محل است. چون ماشین داشت سراغش رفتیم.
سردسته چه کسی بود؟ سردسته نداشتیم اما من از بقیه واردتر بودم و کار اصلی را هم من میکردم.
چرا تعداد را کم نکردید تا سهمتان بیشتر شود؟ اگر تعداد کم بود کسی سوار نمیشد و تازه برای مسافر جا باز میشد و کار من سخت بود.
سهمها مساوی بود یا چون تو کارت مهمتر بود، سهم بیشتری داشتی؟ سهم من بیشتر بود؛ چون اصل کار را من میکردم.
موقع دزدی استرس نداشتی؟ نه، خیلی راحت بود.
چقدر درآمد داشتی؟ شاید
ماهی ١٠میلیونتومان. حساب و کتاب نداشت. گاهی خوب بود گاهی بد، مثلا روزی
که دستگیر شدیم از ساعت شش شروع کردیم و تا ٩ صبح که دستگیر شدیم
سهمیلیونتومان کار کرده بودیم.
این پولها را چه کردی؟ خرج شد. من خرجی و کرایه خانه را میدادم. یک خواهر و یک برادر دارم. تازه پدرم هم یک زن دیگر دارد.
خرج همسر دوم پدرت را هم تو میدادی؟ نه، اما این را گفتم که بدانی پدرم که زندان است، نمیتوانست خرج ما را بدهد. آن زن پدرم، جدا از ما زندگی میکند.
حالا چطور میخواهی پول شاکیان را پس بدهی؟ نمیدانم.
باید در زندان بمانم و بدبختی بکشم، البته در این بین هم افرادی هستند که
الکی رقم سرقت را بالا میبرند؛ مثلا یک آقایی میگوید دو تکه الماس از او
دزدیدهایم اما ما اصلا سنگ ندزدیدهایم.
آیا خواهر و برادرت میدانستند دزدی میکنی؟ آنها دبستانی هستند و این چیزها سرشان نمیشود.
مادرت چطور، نمیگفت تو این همه پول را از کجا میآوری؟ فهمیده بود خلاف میکنم اما نمیدانست جیببری میکنم، اما هر دفعه که سر پول حرف میشد به بهانهای حرف را عوض میکردم.
چرا دنبال کار آبرومندانه نرفتی؟ نادان بودم. طمع کردم، الان هم باید بدبختیاش را بکشم.
حالا میخوای چه کار کنی؟ الان باید تا آخر عمرم در زندان بمانم.
اگر از این ماجرا نجات پیدا کردی، چه میکنی؟ دور خلاف را خط میکشم و توبه میکنم،
اگر دستگیر نمیشدی همچنان ادامه میدادی؟ بله.
خب، پس چه تضمینی وجود دارد که اینبار هم مثل دو بار قبل وقتی آزاد شدی خلاف نکنی؟ اینبار فرق دارد. این بار نوع برخورد فرق داشت. اینبار فهمیدم که الکی نیست. شاکیان هم برخورد بدتری با من کردند.
مگر پدرت را ندیدی که ٤٠سال حبس دارد؟ از بدبختی و ناچاری این کار را کردم. چاره دیگری نداشتم.